خاطرات یک دیوانه

خاطرات یک دیوانه...

تاريخ : دوشنبه ۱۴۰۰/۱۱/۱۱جدی هیچوقت فکر نمیکردم زندگی انقدر مزخرف بشه!بدون هیچ هیجان و اتفاقی هر روز مثل دیروز و تکراری.....این تکرار داره منو میکشه.مشکلی نیست خوشبختانه ولی هیچ حس مثبت و اتفاق قشنگی همنیست.همه چیز مثل همیشه و آروم...نه مثبت نه منفیمن به دنیا و زندگی بدون هیجان عادت ندارم.... ارسال توسط رابین خاطرات یک دیوانه...

تاريخ : چهارشنبه ۱۴۰۰/۱۱/۱۳فشار شدید و زیادی روی منه و متاسفانه هیچکس نمیفهمه و کمک کهنمیکنن هیچ ،توقع بیشتر دارن و شاکی هم هستن همیشه.همه ی دور و بریام ازم شاکین!!!در حالیکه من بیشتر از توانم دارم مایهمیذارم و واقعا دیگه نمیکشم....این همه مسولیت رو نمیتونم بپذیرم وانجام بدم و مطمئنم یه جا کم میارم و بی خیال همه چیز میشم...چقدر خستم.....چقدر پیرم....چقدر از درون داغونم و هیچ فریاد رسی نیست... ارسال توسط رابین خاطرات یک دیوانه...